السلام علیک یا ساقی عطشان کربلا
زمستان امسال سرمایش در چند سال اخیر مثال نا زدنی بود جمعه ی دو هفته پیش بود که یک مرتبه هوس کردیم سری به گلستان شهدا بزنیم انگار که شهدا ما را طلب کرده بودند و خودشان هم اسباب رفتن را جور کردند بالاخره راهی شدیم. وقتی رسیدیم پس از زیارت علمای بزرگی چون حاج آقا رحیم ارباب شهید اشرفی اصفهانی مادر شهید مظلوم آیت الله بهشتی خدمت سرداران حاج حسین خرازی و حاج احمد کاظمی رسیدیم فاتحه ای خواندیم و التماس دعایی گفتیم بر سر مزار برادر شهیدم مهدی نشستیم و حالا باحضور مهدی جان جمع مان جمع شده بود گلستان خلوت بود گاه گداری کسی می آمد و می رفت در همین حین که هرکدام از ما مشغول خواندن دعایی بودیم و مادر هم با چشم گریان نظاره گر برادرم مهدی بود و درد دل های مادرانه می کرد صدای خنده ی چند پسر بچه توجه مرا به خود جلب کرد گروه 5 نفره ازنوجوانانی ده دورازده ساله بودند به سرپرستی آقای کریمی فامیلی ایشان را از لا به لای حرف های بچه ها فهمیدم بچه ها می خندیدند و شاد بودند اصلا انگار زمستان نبود آنقدر صمیمانه و با عشق لا به لای قبور مطهر راه می رفتند که من هم گرم نگاهشان شده بودم و دیگر از سرما چیزی نمی فهمیدم. آنطور که متوجه شدم آقای کریمی خود رزمنده بوده اند بر سر مزار هر شهید که می ایستاد خاطره ای از آن شهید می گفت و نحوه شهادت او را برای بچه ها باز گو می کرد و من هم که نصفه و نیمه حرفهایشان را می شنیدم دلم می خواست نزدیکشان برم و استفاده کنم اما آن ها می خواستند با آقای کریمی بروند شام پیتزا بخورند. خیلی شب به یاد ماندنی و زیبایی بود و اولین شبی بود که از سردی هوا اینگونه لذت می بردم و در دل آقای کریمی را تحصین می کردم و به او قبطه می خوردم که داشت تفکر و منش پایداری را در نوجوانان ما که از هیچ جیز خبر ندارند به وجود می آورد و گامی در را زنده نگاه داشتن هشت سال دفاع مقدس بر می داشت
By Ashoora.ir & Night Skin